آرشیدای نازمآرشیدای نازم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

عشق مامان و بابا آرشیدام

بعد از مدتها و رسیدن سال 1393

آرشیدای عزیزم خیلی وقته تو وبلاگت چیزی ننوشتم دختر عزیزم بعضی وقتا زندگی اون قدر سخت میشه که آدم توش گم میشه.  خلاصه دختر عزیزم آرشیدام داری به تولد 2 سالگیت نزدیک میشی باورم نمیشه که همون دخمل نوزادی من داره بزرگتر میشه . خدایا شکرت.............. آرشیدام جدیدا یاد گرفتی و تا حدودی حرف میزنی مثلا هی از من و بابایی میپرسی این چیه؟ این کیه؟ و من و بابایی مشتاقانه به سوالاتت جواب میدیم. دختر عزیزم دوستت دارم از صمیم قلب.................. فرشته زیبای من آرشیدام ایشاله همیشه شاد و سلامت باشی.     اینم عکس لحظه تحویل سال 1393 ...
23 فروردين 1393

خرابکاری آرشیدام و آتش سوزی در آشبزخانه

آرشیدای عزیزم جدیدا خیلی شیطون شدی و بعضی وقتا دست به کارهای خطرناکی میزنی. دیرزوز من تو اتاق بودم که یهو دیدم شما از تو آشپزخونه منو صدا میکنی مامان مامان داغ داغ. یه لحظه دیدم دود همه جای آشپزخونه رو برداشته و آتیش کم مونده تا سقف آشپزخونه برسه. زود دویدم تو رو گذاشتم تو پذیرایی و آتیش رو خاومش کردم آرشیدام من هیچ وقت به خاطر تو تو شعله های جلوی گاز غذا نمیزارم تو شعله عقب غذا گذاشته بودم و شما از کشوی آشپزخونمون دو تا دم پخت برداشتی و انداختی رو گاز که از شعله عقب آتش گرفته بود و یکیشو انداخته بودی زمین فرش آشپزخونه هم آتش گرفته بود خلاصه خدا رهم کرده بود خودت طوریت نشده بود خیلی منو ترسوندی دختر نازم ایشاله که دیگه از این کارای خطرن...
16 بهمن 1392